میل بازگشت
روزگاری انسان به معنای واقعی به طبیعت تعلق داشت، باشکوه و مجهزترین خانهاش غار بود و خوراکش گیاهان و گوشت خام شکار.
درگذر زمان انسان با استفاده از مهمترین وجه تمایزش با حیوانات، یعنی باقدرتی به نام «تفکر» توانست خالق ابزارهایی باشد که هستی او را متحول کرد و این سیر تحول که در ابتدا کاملاً به هدف تأمین نیازهای اولیهی او بود، بهواسطه خصلت سیریناپذیری انسان به سمت چیزهایی فراتر از تأمین نیاز گام برداشت چراکه آدمی هرچه پیشرفت کند چالشهای جدیدی برای خود ایجاد مینماید.
بهتدریج این خط سیر، بهشدت بین ما و نژاد اولیهی خود فاصله انداخت طوری که آنها را به قلم فراموشی تاریخ سپرده و انسانهای ماقبل تاریخ نام گذاردیم.
زندگی جدیدی که ساخته بودیم، باعث شد ذات خود را فراموش و فرزندانی با اندیشههای نو پرورش دهیم. اندیشهای که متصل بود به دگرگونیهای نوینتر و این موجب شد نژاد متفاوتی از انسان پدیدار گردد.
کشش انسانیت
روان آدمی همیشه جذب کهنالگوهای او میشود «کهنالگو (archetype) نمایههایی نهفته در ناخودآگاه تفکر بشر هستند و از غرایز او تغذیه میشوند و هرگز در طول تاریخ از بین نرفته و تغییر نکردهاند زیرابه ذات انسان متصل هستند» این خصوصیت ارزشمند نفسانی باعث میشود لحظاتی در مقابل یک رویداد به وجد آمده و احساسات ما بهسوی پدیدهای جذب شود که معمولاً بهسختی میتوان علت این کشش را درک کرد. این پدیده، پاسخی است بر این سؤال که: چرا آدم آنهمه تلاش کرد که سختیهای زندگی اولیهی خود را بکاهد وزندگی آسودهای را برای خود مهیا سازد اما بازهم با دیدن کلبه چوبی در میان جنگل، غذایی که روی هیزم پخته میشود، جویباری از آب زلال، سر سبزی دشت، وسعت کوهستان، همزیستی با حیوانات و … چنین اغوا میگردد؟
اضطراب منزلت
نوعی نگرانی که آنقدری مخرب است که میتواند ابعاد گستردهای از زندگی ما را نابود کند. نگرانی از اینکه نتوانیم خودمان را با ایده آلهایی که جامعه برای موفقیت تعیین کرده تطبیق دهیم و درنتیجه ممکن است شأن و احترام خود را از دست بدهیم، نگرانی از اینکه رده اجتماعی کنونی ما خیلی پایین است و یا در شرف سقوط به ردهای پایینتر هستیم.آلن دوباتن
این تعریف از اضطراب منزلت، برگرفته از کتابی مغتنم با همین نام از آلن دوباتن است، دوباتن به شیوایی تمام در این کتاب از معضلی پرده برمیدارد که ریشهی خیلی از ناآرامیهای بشر است.
زمانی انسانها گرد یکدیگر در دامنه رودخانهها میزیستند و عموماً یک نوع سبک زندگی داشتند بهغیراز عده خیلی کمی از آنها، مثلاً حاکمان که خاص بودنشان برای همه پذیرفتهشده بود، بقیهی افراد بهصورت برابر از امکانات بهرهمند بودند و این قصه تلخ زمانی آغاز شد که فرد تفاوتهایی در سبک زندگی همتای خود مشاهده و متوجه شد بین او و خودش فاصلهای ایجادشده که جدای از آنکه منزلت وی را به خطر انداخته، امتیازی را به وجود آورده که باعث خلق رقیب شده و هرچه این رقابت بزرگتر شد آرامش انسان جایش را به اضطراب داده و از زندگی انسان خارج گردید.
آرامش
بعد از وجود کهنالگو و کشش ذاتی انسان به طبیعت، دومین عاملی که باعث میشود حضور در دل طبیعت و مشاهده مناظر بکر و دستنخورده به انسان لذت بخشد، جدایی او از زندگی روزمره و آشفتهای بود که برای خود ساخته بود.
به عقیده من همهی این مصیبتها زمانی اتفاق افتاد که انسان آنقدر خود را بینیاز و تنبل بار آورد که استفاده از قدرت تفکر خود را تقریباً به فراموشی سپرد و مانند گنجی گمشده مدام در پی باز کردن در صندوقچهای است که سالها کلیدش را در جیب دارد.
قدرت تفکر و انتخاب با ارزشمندترین و ماندگارترین نیرویی است که در دشوارترین شرایط هم از انسان جدا نمیگردد و همواره با استفاده از آن میتوان مدل ذهنیای خلق کرد که در آن آرامش استوار وجود داشته باشد.