فرافکنی
قبل از اینکه به تعریف واژه فرافکنی بپردازم، یکبار دیگر خدا را سپاس میگویم از خلق این پدیده، زیرا اصلیترین مسیر شفای من شناخت، درک، و استفاده از این موهبت بوده است.
تعریف: فرافکنی یعنی نسبت دادن خصلتهای درونی خود به دیگران، به شکلی کاملاً ناخواسته که اغلب به جهت دفاع در حالت اضطراب، برای ایجاد آرامش، انجام میگردد؛ و قویترین ترفند دفاعی برای انکار واقعیت درونی بهحساب میآید.
زمانی که در یک میهمانی برای اولین بار با این مفهوم آشنا شدم. خیلی عصبانی شدم و نمیتوانستم این قضیه را درک کنم.
به کسی که این بحث رو مطرح کرد (امید جهانداری) . گفتم یعنی زمانی که من از کسی که اختلاس و دزدی کرده بهشدت عصبانیام و در موردش کلی بد و بیراه میگم و نمیتوانم آرام باشم، معنیاش ایناست که خودم هم خصلت دزدی دارم؟
چطور چنین چیزی رو باید قبول کرد؟
ازآنجاکه این حرف رو از کسی شنیدم که به سطح دانش و سوادش بهای فروانی میدادم؛ و همچنین آن روزها اوایلی بود، نعمت جادویی تفکر را شناخته بودم، در تنهاییام نتوانستم این موضوع را از ذهنم دور کنم و باعث شد که عمیقاً به یادآوری یک خاطره(عقده) که چنین رفتاری در من بروز کرده بود، فکر کنم. موضوع زمانی جالبتر شد که رخدادی از ۵ سالگی خودم را به یاد آوردم.
داستان پنجسالگی
یادم آمد که آن سال من و برادر بزرگترم بدون اینکه هیچ درکی از معنای واقعی «دزدی» داشته باشیم از جیب لباس پدر که به چوبلباسی آویزان بود، پول برداشته و برای خودمان خوراکی خریدیم. حتی یادمِ چی و به چه مبلغ خردیم. یک اسکناس ۲۰۰ ریالی یا همان ۲۰ تومانی سبزرنگ و با آن دوتا پفکنمکی با مارک «کامک» خریدیم که 10 تومان پولش شد. وقتی قصد داشتم بقیه پول را بزارم سر جایش، پدرم صحنه را دید و بهشدت عصبانی شد که چرا بدون اجازه چنین کاری کردید به این کار میگویند دزدی و خیلی عمل زشتی است و شماها باید حسابی تنبیه شوید و کلی دادوهوار به پا شد و این ماجرا نهتنها مزهی آن پفکنمکیهای خوشمزه رو به کام هر دو تلخ کرد، بلکه به ما آموخت درب این تالار (کسب مال از دیگران) با همه جنبههای خوب و بدش را بسته و فراموش کنیم که چنین اتاقی در ما وجود دارد.
عقدهای که تا سی سال بعد هم باعث شد هر جا که چنین چیزی ببینم کلی عصبانی و آشفته شده فراموش کنم که خودم نیز چنین خصلتی را در وجودم دارم و روزی انجامش دادهام.
این ماجرا، آغازی بود برای کشف و یادآوریِ همه آن تالارهایی که سالها قفل بر در آنها زده و با کشف این معایب در خود، دیگر خیلی حالم از رفتارهای خوب و بد دیگران منقلب نمیشد.و این حال خوب یعنی یک «کلید» حال به این فکر کنید که چه میشد اگر کلید همهٔ آن قفلها را پیدا و دوباره تمام درها را باز میگذاشتیم.
هر آنچه در این مقوله بیان شد، درک کاملتری از این متن «یونگ» به ما میآموزد:
«با تجسم شکلهایی از نور نمیتوان به اشراق رسید. راه رسیدن به اشراق و روشنایی، آگاهی از سایه و تاریکی است»
شمعی برای تاریکی:
وقت آن است این تمرین را یاد گرفته و روزی چند بار و در بهترین زمانهای تنهایی خود بهخصوص شبها قبل از خواب، آن را انجام دهید.
فکر کردن درباره رفتار و خاطرات تلخ خود مانند شمعی میماند که در تاریکیهای وجودمان میتواند حقایقی را کشف کند که راهگشای همهی بنبستهای زندگی ما است، رویدادی که من آن را «آندوسکوپی روح» نام گذاشته و در مقاله بعد بیشتر به آن خواهم پرداخت.
ادامه دارد …