ارزش انتخاب
همه آنچه الآن هستیم، چیزی است که قبلاً انتخاب کردیم و همواره در حال انتخاب هستیم.
خیلی برام جالب است که چرا فلسفههایی به این آشکاری، تابهحال در اندیشه خیلی از آدمها جای نگرفتهاند و چرا مسیر فکری اکثر ما به سمت ادلهای به این مبرهنی کشیده نشده است.
اما همان اندازه که به عجیب بودنمان در گمراهی آگاه هستم، به قدرت یادگیری و تفکر، ایمان داشته و بارها به این وسیله راهم را پیداکردهام، در این مقاله با چند مثال ساده قصد دارم شمارا وادار کنم کمی در مورد واژه انتخاب در زندگی خود تعمق ورزیده و به انتخابها و نتیجههایشان بیندیشید.
یک کلاس 30 نفرِ در یک دبستان را در نظر بگیرید که قرار است به بچهها یک قوطی رنگی هدیه داده شود سه نوع قوطی بارنگهای زرد، آبی و قرمز وجود دارد هر یک از بچهها رنگ دلخواه خود را انتخاب و با اشتیاق آن را باز میکنند در داخل قوطیهای زرد یک عدد شکلات مغز دار، قوطی آبی حاوی بلیت vip شهربازی و در قوطی قرمز یک ماشین اسباببازی وجود داشته و ماه آینده نیز این ماجرا تکرار میگردد. این بار بچهها میدانند که داخل هر رنگ چه چیزی وجود دارد و از آگاهی تجربه قبلی، دست به انتخاب رنگ دلخواه زده و از هدیه خود بیشتر از گذشته لذت میبرند.
تحلیل داستان:
دفعه اول: بچهها همگی خودشان انتخاب کرده بودند ولی فقط به جهت تنوع رنگی و معیار انتخاب آنها رنگ دلخواهشان بود که پس از باز شدن درب قوطی دیگر رنگ قوطی ارزشی نداشت و حالا محتویات داخل آن بود که اهمیت پیداکرده بود و بسته به خواستههایشان، احساس شکست یا پیروزی داشتند.
تجربه این انتخاب بهعنوان اولین انتخاب قابلپذیرش و ارزشمند است چون از آن آگاهی حاصل گردیده است.
دفعه دوم: این بار بچهها مطلع و آماده هستند و آگاهانه دست به انتخاب میزنند و القا حس شکست در این مرحله تقریباً بعید است و ازآنجاییکه انتخاب هوشمندانهای داشتند حس پیروزی نصیبشان خواهد شد و این یعنی موفقیت.
ما در کدام مرحله انتخاب میکنیم؟
اکثر انتخابهایی که ما را به شکست منتهی میکنند از جنس انتخاب رنگ قوطی هستند و معمولاً توجهی به محتویات آن نداریم، بازهم تأکیددارم که اولین مرتبه هر تجربهای جدای از قابلپذیرش بودنش، ارزشمند هم است زیرا باعث کسب آگاهی میگردد؛ اما تکرار این سبک تصمیمگیری نهتنها قابلپذیرش نیست بلکه بهشدت عذابآور و مخرب است و باعث بروز بسیاری از مشکلات دیگر خواهد شد.
یادمان باشد انتخابهای غلط و صحیح زندگی دیگر محتوای داخل قوطی نیستند که بهراحتی بتوان آنها را به دست آورد و جایگزین کرد. گاهی اوقات یک انتخاب غلط باعث یکعمر افسوس و ملامت میشود که خود این افسوس آفتی بدتر است، زیرا که جلوی انتخاب بعدی را میگیرد و یا در عدماصلاح آن تأثیر بسزایی دارد.
هنوز مانده است، از این آفت افسردگی چه مصیبتهای دیگری که متولد نمیشوند، چه دلهایی که میشکند چه خانههایی که بیسرپناه میماند و چه امیدهایی که به سیاهی بدل میشود؛ و البته همهی اینها خود یک انتخاب هستند.
به نظرتان چرا دفعه اول توی کلاس، هیچکدام از بچهها نپرسید که داخل قوطیها چیست؟
فرض کنید در مرحله دوم بهکلی رنگ قوطیها عوض میشد. مثلاً سفید، سبز و صورتی آیا بازهم کسی نمیپرسید چه چیزی داخل قوطیها است؟ یعنی همان تجربه اول کافی نبود تا بچهها متوجه شوند ممکن است انتخاب اشتباهی داشته باشند و چیز باارزشی را از دست دهند؟
انتخابهای نادرست ما شاید عیناً مانند تصمیمگیریهای غلط گذشته نباشند، اما هر انتخابی چه غلط و چه درست باید به ما مسیر را نشان دهد و بزرگترین اشتباه هر انسان، تکرار خطاهای گذشته و گمراهی مجدد است.
انتخاب دیگران
آیا بعد از رسیدن به حال خوب، بازهم انتخاب کردن لازم است؟
انتخاب نکردن و منفعل بودن خودش یک انتخاب است و انسان فقط بعد از مرگ میتواند مطلقاً هیچ انتخابی در این دنیا نداشته باشد. پس انتخاب نکردن یعنی واگذار کردن انتخاب به دیگران و این یعنی انتخاب دیگران برای هستی ما، اتفاقاً امری شایع هم است مثلاً انتخابهای والدین برای فرزندانشان تا زمانی که هویت و توانمندی پیدا کنند؛ و یا وضع قوانین برای محیط شغلی و نظامی که میتواند برخی از رفتارهای ما را تابع انتخاب کس دیگری قرار دهد.
لازم است اینجا به تعریف معنای واقعی و اصالت کلمه انتخاب بپردازیم.
البته که همهی تصمیمات ما یک انتخاب هستند، اما اصالت کلمه انتخاب در زندگی مرتبط است با اصلیترین تصمیم و یا همان خطمشی و سبک زندگی که از آرمانها و علایق هر کس سرچشمه گرفته است. شاید در بین بچههای کلاس کسی باشد که هیچ علاقهای به استفاده از بلیت شهربازی نداشته باشد و بخواهد شکلات را انتخاب کند، آیا میتوان گفت انتخاب بدی کرده است؟
معیار سنجش انتخاب هر کس، فاصله دستاورد او باهدفش است. کسی که عاشق بازی در شهربازی است نباید ماشین اسباببازی و یا شکلات را انتخاب کند همین.
پس اگر آرمانها و خواستههای خودت را اجرا نکنی و جور دیگری زندگی کنی، همیشه توسط دیگران انتخاب میشوی و فقط به دنیای مطلوب آنها کمک خواهی کرد بیآنکه در دنیای خودت مطلوبیتی نصیبت شود.
یکی از اساتید روانشناس حکایتی را از کیس خود نقل میکردند که ایشان خانم جوان و زیبایی بود که به رقم شخصیت و وقاری که داشتند با معصومیت و سادهلوحی خود همیشه باعث شده بود از جانب همسر و افراد خانواده آسیبهای جدی ببیند و هیچگاه به استقلال خود نرسیده بود و حتی بعد از جدایی از همسرش، چنان خود را زیر چتر والدین جایداده بود که برای جزئیترین کارهایش بایست از آنها اجازه میگرفت.
رفتار این خانم آنقدر با آرمان و خواستههایش متفاوت بود که همه اطرافیان را به قضاوتی واژگون از شخصیت و منش او وادار مینمود؛ و دلیل رفتار او در وحله اول زندگی ای بر پایه انتقام و رقابت و دوم انتخابهای دیگرانی بود که هر یک برای خودشان قصد و هدفی داشتند. جدای از اینکه حس رضایت هیچ جایی در زندگی او نداشت، این تضاد رفتاری بارها برای او دردسرساز شده بود و باعث شده بود طعمه افرادی قرار گیرد که بویی از دنیای مطلوب او نمیبردند و این یعنی ابزار دیگران.
در مورد قضاوت و یا پیشداوری آدمها زیاد شنیدهاید و میدانید که هرگز تمامی نخواهد داشت. پس بهتر است طوری زندگی کنید که در مسیر انتخاب دیگران قرار نگیرد. نباید از خود تصویری بسازیم که بقیه به خودشان جرئت انتخاب مسیرمان را بدهند.